جنگل پاشا کلا به الیمستان
شب مانی در قله امامزاده قاسم
مشروح گزارش :
به نام خالق باران
نام برنامه: پاشاکلا به الیمِستان
زمان اجرای برنامه: 7 و 8 آبان 1394
نام گروه: گروه کوهنوردی شهید ورکش
سرپرست برنامه: خانم فاطمه عفتی
جانشین و راهنما: آقای حسین نصراللهی
همنوردان:
خانم ها: راضیه خجسته پور و فاطمه عفتی
آقایان: محمد رضا پور هاشمی، محمد نصر آبادی، حسین نصراللهی، بلال وثوق
نوع برنامه: جنگل نوردی سنگین
شروع برنامه: روستای پاشاکلا. دهستان چلاو. شهرستان آمل. استان مازندران
دسترسی: جاده هراز. 25 کیلومتری آمل. ورودی چلاو . پس از عبور از دوراهی پاشاکلا- فیلبند، مسیر را تا روستای پاشاکلا ادامه می دهیم.
پایان برنامه: جاده روستای الیمِستان.
محل شب مانی: قله امامزاده قاسم
مخابرات:
در هر دو روز آنتن دهی نسبی وجود داشت.
منابع تامین آب آشامیدنی:
یکی از سختی های این مسیر نبود آب در میانه راه بود. فقط در ابتدای مسیر و روستای پاشاکلا آب قابل شرب است. چشمه ای هم در مسیر و کنار کلبه قبل از خط الراس وجود داشت، که البته دیده نشد. روز دوم چشمه کنار زائر سرا کاملا راکد بود و به نظر غیر قابل آشامیدن می آمد.
آب و هوا هنگام اجرای برنامه:
اندک زمانی ابری، بیشتر بارش باران یا وجود شبنم بسیار (در این مورد بین علما اختلاف بود)
پوشش گیاهی : درختان ازگیل و وَلیک به وفور و در ختان زرشک، سیب در این فصل مشاهده شدند.
هزینه برنامه: 90 هزار تومان
اطلاعاتی درباره منطقه:
قله امامزاده قاسم
این کوه با ارتفاع 2512 متر در محدوده شهرستان آمل، بخش مرکزی، دهستان چلاو و در 36 کیلومتری جنوب شرقی مرکز شهرستان آمل واقع شده است.
جهت کوه، شرقی-غربی بوده و مختصات جغرافیایی قله آن بطول ´25 ˚52و عرض ´09 ˚36 می باشد.[1]
چلاو: دهستان، بخش امامزاده عبدالله، شهرستان آمل، مازندران. آمل 162درجه. در منطقه میانکوهی مرطوب و جنگلی. کوهستان البرز. از ابتدای ورودی دهستان( پُل مَنگُل) تا شهر آمل ۲۵ کیلومتر فاصله دارد. این دهستان از نظر روایتﻫـای مردمی دارای هفت آبادی به نامهای: پارَیمِه، پاشاکُلا، نَجّارکُلا، تیار، گَنگَرَج کُلا، چَم بُن و زَرخونی است. روستاهای فیلبَند، سَنگِچال، گَت کُلا، دایو، کُردِنِشین، لِهاش و اَلیمِستان، اگر چه در جوار روستاهای یاد شده قرار دارند اما جزء منطقه بالا چلاو محسوب میگردند.[2]
زمانبندی |
|
روز اول |
|
حرکت |
7:30 |
امامزاده هاشم |
9:15- 9 |
ورودی چلاو |
10:35 |
دوراهی پاشاکلا- فیلبند |
10:45 |
ورودی پاشاکلا. ارتفاع 1130 |
10:55 |
حرکت پس از نماز |
12:00 |
استراحت |
14:00- 13:50 |
استراحت |
15:00- 14:50 |
کلبه. ارتفاع 1860 |
16:00- 15:30 |
خط الراس. ارتفاع 2000 |
16:45 |
قله امامزاده قاسم. ارتفاع 2502 |
18:30 |
روز دوم |
|
حرکت |
10:15 |
زائر سرا |
10:25 |
ورود به مسیر جنگلی الیمستان |
11:45 |
خروج از جنگل. ارتفاع 1520 |
13:45 |
حرکت |
14:30 |
امامزاده هاشم |
18:00- 17:30 |
تهران- مترو تهرانپارس |
19:45 |
*ارتفاع برحسب دستگاه جی پی اس سرپرست است و تفاوت ارتفاع در دستگاه های مختلف امری طبیعی است.
رفتن یا نرفتن مسئله این است!!!
در آخر هفته ای که قرار است شاهد نزول رحمت الهی در اکثر نقاط کشور باشیم و مطابق معمول رسانه ها و سازمان های مسئول شروع به اخطار کرده اند، تصمیم بر این است که به جنگلی پاییزی باز هم در دهستان چلاو برویم. در روزهای عادی سال هم باید عاشق باران باشی و صابون گِلی شدن و سُر خوردن را به تن بمالی و بعد اراده جنگل کنی، چه رسد به این هفته که… . شب قبل از برنامه هنوز منتظر کنسل شدن برنامه هستم و این فکر را پیامی در گروه تقویت می کند، که عقل حکم به نرفتن می کند اما عاشقان طبیعت مدتهاست که سر به کوه و بیابان نهاده اند!!!
دیگر به جیره دو فصل برنامه مشترک آقای نصراللهی و خانم عفتی عادت کرده ایم، جنگلی در بهار و جنگلی در پاییز، گذشتن از این برنامه ها کار سختی است. (به نظرم هر کس یک بار آمده باشد این گفته را تایید می کند البته به همان شرط عاشق بودن که گذشت)
این همه مقدمه گفتیم بلکه همنورد محترم بیدار شود که نشد☺☼☼☼
قرار پس از بارها تغییر زمانی و مکانی در 7 صبح پنج شنبه 7 آبان مترو تهرانپارس ثابت شد. همه از غرب به شرق عزیمت کردند و منتظر ماندند… . نان داغ خریدند و همچنان منتظر ماندند… و باز هم منتظر ماندند، این بار در حلیمی نزدیک مترو… و در پس تمام این انتظارها به کاسه ای حلیم قناعت کردند☺ چون از انتظار زیاد سخن به میان آمد منصفانه نیست که از حلیم ساده بگذریم!!! جای همه خالی ، قوتی (صبحانه ای) که انرژی کل برنامه را تامین کرد، آن هم چه برنامه ای!!!
با نیم ساعتی تاخیر و در حال خوردن حلیم راهی جاده هراز می شویم و دهستان معروف چلاو (بهشتی در میانه ابرها). پس از یک ساعت و نیم به امامزاده هاشم می رسیم و مطابق معمول یک ربعی توقف. نکته قابل توجه خشکی جاده است تقریبا تا اواخر راه!!! حدود 30 کیلومتر مانده به آمل خروجی دست راست به سمت چلاو می رود. 10:35 دقیقه وارد عوارضی چلاو می شویم!!! و در کمال تعجب هزار تومان ورودی می دهیم یا به قولی می گیرند. یک ربع بعد به دو راهی پاشاکلا- فیلبند می رسیم و راه راست را دنبال می کنیم تا ده دقیقه بعد به پاشا کلا برسیم.
مسجد و آرامگاه و امامزاده و خانه بهداشت پاشاکلا همه در کنار هم هستند. روبروی آرامگاه توقف می کنیم و زیر بارانِ بی امان، تند و تند گورتکس و بارانی می پوشیم و گتر می بندیم، کاملا آماده رفتنیم که حی علی الصلاه درونی دوستان ندا می دهد، هنوز حی علی الصلاه حقیقی از مأذنه ها بلند نشده، پرس و جو می کنیم و تا می آییم رای گیری کنیم، صدای اذان بلند میشود و اولین امامزاده سفر ما را می طلبد (امامزاده بی بی خانم). نماز را به جماعت می خوانیم و ساعت 12 حرکت می کنیم.
شبنم یا باران مسئله این است!!!
از کوچه های روستا که می گذریم فراوانی میوه های بِه جلب توجه می کنند و در میان مه و باران به ابتدای مسیر جنگلی می رسیم. پاکوب را پی می گیریم، درختان پر نعمت و رنگارنگ با برگ های زیبا ما را شگفت زده می کنند. در همان ابتدای مسیر اختلاف بین علما آشکار می شود “یه دکتر میگه این شبنمه چون دستتو می گیری قطره ای بهش نمیخوره و یه دکتر دیگه میگه چون خیس می شیم پس بارونه”☺ ازگیل اولین خوراکی آشنای جنگلی در پاییز است که با آن از خود پذیرایی می کنیم و کم کم خجالت از صاحب خانه تمام می شود و از هیچ نوع خوردنی ای نمی گذریم، من جمله یک میوه بی نام (●) که البته نامش فردا مشخص می شود!!!
این جنگل زیبا هم چندتایی حصار و دَرِ به یادماندنی دارد، به اولین در که می رسیم درخت تنومندی که لباس زرد دنباله داری پوشیده منتظر است تا با او عکس یادگاری بگیریم.
نعمت شنیدن صدای بارش باران بر درختان و چِک چِک باران بر سر، صدایی است که به این راحتی ها نمی توان جایی پیدایش کرد. چون توقفمان عموما برای عکاسی و آویزان شدن به درختان پر نعمت زیاد است، فقط دو توقف کوتاه رسمی داریم تا به کلبه میانه مسیر برسیم و برای ناهار توقف بیشتری داشته باشیم. کلبه در ارتفاع 1860 متری از سطح دریاست، یعنی بیش از 700 متر ارتفاع گرفته ایم. از ساعت 15:30 تا 16 در حالیکه کاملا سرما را احساس می کنیم و با وجود پوشش مناسب اندکی خیس شده ایم، مشغول ناهار می شویم. فضای حدود 6 متری کلبه تقریبا تمییز است و در میانه آن خاکستر آتش های گذشته به چشم می خورد. دوستان دیگرمان که سال های گذشته در این کلبه توقف کرده اند، از وجود چشمه ای در اطراف آن خبر داده اند، اما ما چشمه ای نمی بینیم، البته به دلیل عدم نیاز به آب جستجو هم نمی کنیم و فراموش نمی کنیم که هنوز بابت حلیم صبح (خاطرتان که هست) انرژی داریم!!!
پاکوب بالای کلبه دو راهی است که ما سمت چپی را پی می گیریم، در ادامه مسیر هم باز به دوراهی میرسیم که این بار پاکوب سمت راست را انتخاب می کنیم و در دوراهی بعدی سمت چپ. مه چنان غلظ است که بجز منظره ای خاکستری، چیز دیگری در قاب ذهن نمی ماند، هر چند که از این جا به بعد به گفته راهنما خیال می کنیم، نمای دماوند در مقابلمان و جاده هراز دست راستمان و کمی آن سوتر در سمت چپ نمایی زیبا از دریای خزر دیده می شود (البته باید دیده بشود)!!! نرسیده به خط الراس راهنما اشاره می کنند که فردا همین مسیر را باید برگردیم و به سمت الیمِستان برویم.
45 دقیقه بعد به خط الراس در ارتفاع 2000 متری می رسیم، حالا نگرانی راهنما از وزش باد در خط الراس و لباس های خیس ما، کم کم با پوست و گوشت احساس می شود. روی خط الراس 3 نفر را می بینیم که دوان دوان از بالا می آیند، از آمل آمده اند و از قله بر می گردند، به ما توصیه می کنند از پاکوب جدا نشویم و خبر می دهند که هنوز دوساعتی راه تا قله دارید. تلفنشان را می دهند تا اگر به مشکل خوردیم خبر دهیم، این از رسوم جالب کوهنوردی است، نگران کسی می شوی که شاید برای اولین و آخرین بار او را می بینی.
30 دقیقه بعد در یکی از نیمچه توقف ها ارتفاع را می پرسیم حدود 2200 هوا رو به تاریکی است و سرما …. . دستکش ها خیس خیس است، به این فکر می افتم که آستین بارانی را تا روی دست بیاورم و در برابر سرما محافظتی ایجاد کنم، در دل به این می خندم که “ملت ارتفاعات برفی میرن سرما زده میشن، ما رو باش ارتفاع دوهزار متری با بارون و باد دچار سرمازدگی درجه؟؟؟ شدیم☺”
هوا کاملا تاریک می شود و بی هیچ حرفی فقط و فقط راه می رویم، دیگر خبری از آواهای مناسبتی میانه مسیر هم نیست، همه سرها را پایین انداخته ایم و در تاریکی مطلق راه می رویم. و تنها آهنگی که به گوش می رسد، چالاپ چولوپ کفش هایی است که در گِل های نرم فرو میروند☺
ناگهان سرپرست نهیب می زند، خوابید؟؟؟؟ روبرو را نگاه کنید، اسب ها را نمی بینید؟؟؟ ما هم می گوییم نه، خواب کجا بود☺ چند اسب سیاه در سیاهی شب، فقط چشمانی که اندکی برق می زنند و بیشتر که دقت کنی اسب ها را می بینی که دوان دوان دور می شوند☺و دوباره سکوت و راه …
اواخر مسیر در همان تاریکی مطلق آقای راهنما می گویند دست چپ را بروید بالا قله است. از پاکوب که ظاهرا با شیب ملایمتری و البته مسیر طولانی تری به قله می رسد خداحافظی می کنیم و به سمت بالا حرکت می کنیم. یکی از همنوردان با چراغ جلوتر می رود و ما پشت سرش، سنگ های گاه بزرگ در مقابلمان نشان آنند که، از پاکوب خارج شده ایم. همان همنوردی که چراغ دارند زودتر رسیده اند و ما را تشویق می کنند که تمام شد، ده قدم دیگر مانده، اما نمیدانند این تعلل ناشی از نابینایی است نه ناتوانی، تا اینکه به آوای بلند ما هم ندا سر می دهیم، همنورد محترم نور را اندکی پایینتر بگیر تا جلوی پایمان را ببینیم☺ (به این سوال پاسخ می دهم، مگر شما هد لامپ نداشتید؟؟؟ چرا داشتیم، اتفاقا در دسترس هم گذاشته بودیم، اما عموما در برنامه ها اگر چراغی روشن نشود، چشم کم کم عادت می کند و همچنین به اندک نور جلویی قناعت می کند و باز هم هچنین، گاهی حس بیرون آوردن هد لامپ نیست!!!)
بالاخره بدون سرمازدگی و در صحت کامل قله دو هزار و پانصد و اندی متری امامزاده قاسم را در ساعت 18:30 فتح می کنیم☺ (دومین امامزاده)
به ورودی بلوکی امامزاده که می رسیم آب دستکش ها را می چلانیم، بماند که باید آب جوراب ها را هم بچلانیم و البته باقی لباس ها☺ داخل می شویم، امامزاده به این خوبی یک چیز کم دارد بخاری!!! هر دو اتاق با موکت فرش شده اند و اتاق پشتی مقبره امامزاده قاسم است. شاید 10-15 نفری بتوانند برای شب مانی از اتاق ها استفاده کنند. با پوشیدن لباس خشک هم خیلی احساس گرما نمی کنیم. همنورد حلیم دهنده اعلام می کنند که در مجموع 15 هزار و … قدم زده ایم.
چای و شام و نماز و کیسه خواب تا فردا صبح. جایزه شبمانی در قله، صبح دیرتر حرکت کردن است.
خوابیدن یا نخوابیدن مسئله این است!!!
حدود ساعت 9 بالاخره همه از کیسه خواب ها دل می کنند و پس از خوردن صبحانه آماده رفتن می شوند، اما سخت ترین کار ممکن آن است که، باید پاهای خشک و گرم را در کفش های خیس شب گذشته بگذاریم، که می گذاریم و البته بعضی دوستان لباس خیس قبلی را هم به ناچار می پوشند تا حداقل در برگشت یک لباس خشک داشته باشند☺ با این مقدمه روز دوم را آغاز می کنیم، بازگشت از الیمِستان.
ساعت 10:15 دقیقه پس از گرفتن عکس یادگاری با امامزاده و دیدن 3 کوهنوردی که تازه به قله رسیده اند، امامزاده را به دیگران می سپاریم و راهی می شویم با علم به اینکه احتمال سُر خوردن بیشتر است و شیب مسیر بنا به نظر راهنما بسیار تند.
ده دقیقه بعد به زائر سرا می رسیم، چند کلبۀ احتمالا مجهز که حالا خالی از سکنه اند و چشمه ای راکد که آبش قابل شرب به نظر نمی رسد. کمی جلوتر هم به چاله های دوقلوی معروف الیمِستان می رسیم (رستم چال)، که بر اساس افسانه ای جای زانوان رستم است و بر اساس افسانه ای دیگر جای زانوان آرش کمانگیر و البته بنا بر احتمالی محل برخورد شهاب سنگ یا رانش زمین!!!
همچنان روی خط الراس حرکت می کنیم که به 2 گروه پر تعداد پانچو پوش می رسیم، که به سمت قله می روند و می فهمیم که تنها ما نیستیم که در این هوی بارانی دل از کوه و جنگل نکنده ایم!!!
الیمِستان یا الیمَستان مسئله این است!!!
ساعت 11:45 بالاخره به جنگل می رسیم، زیبایی دالان ابتدای جنگل الیمِستان به قدری هست که ما را برای گرفتن عکس متوقف کند.
کم کم پاکوب بسیار مشخص جنگل پهن تر و پهن تر می شود و علامت های مخصوص تورهای دوچرخه سواری روی درختان نمایان می شود. در بعضی قسمت ها هم هیئت کوهنوردی آمل پلاکاردهای فلزی به درختان نصب و با فلش، جهت قله را مشخص کرده اند. از تمام این نشانه ها که بگذریم، زیباترین نشانه گذاری جنگل الیمِستان که به هیچ درختی نیز آسیب نرسانده، نوارهای قرمز و صورتی است، که به درختان مسیر اصلی بسته اند، تا کسی راه را گم نکند. در بخش هایی از جنگل درختان بسیار بلند روی فرش نارنجی زمین ایستاده اند و باران هم که دیگر جزء جدایی ناپذیر برنامه شده است. از درختان بلند که می گذریم دوباره به درختان پرنعمت قد خمیده می رسیم و به رسم روز گذشته، روزی خود را از درختان می ستانیم.
اما الیمِستان: ظاهرا گیاهی به نام الیم یا الیمه در فصل بهار (به ویژه اردیبهشت) در این منطقه به وفور یافت می شود و پسوند مکانی “ستان” هم به نام گیاه افزوده شده و در نتیجه الیمِستان صحیح است.
ازگیل یا وَلیک مسئله این است!!!
ازگیل ها هنوز نارسند و باید به دنبال رسیده ها گشت، اما از کشف روز گذشته میوه های بی نام (کوچکتر از آلبالو و سیاه ●) همچنان فراوان اند. در یکی از همین آویزان به درختان بودن ها، یک کوهنورد آملی از کنار ما می گذرد و نام اکتشاف جدید برملا می شود: وَلیک☺ توصیه می کنند زیاد از میوه های قرمز رنگ شبیه وَلیک که اتفاقا بی مزه هم هستند، نخوریم.
هم چنان پاکوب را خوشان خوشان می رویم، که راهنمای محترم ندا می دهند، در حال دور شدن از مسیر روستا هستیم. نکته همین است، مسیری که ایشان با شیبی تند مشخص کرده اند، حالا کاملا ملایم شده!!! پیشنهاد آقای نصراللهی منحرف شدن به سمت چپ است، اما باز هم پاکوب را ادامه می دهیم!!
هر چه به انتهای مسیر نزدیکتر می شویم، افراد و گروه های بیشتری را می بینیم، که برای گذراندن یک برنامه سبک به جنگل الیمِستان آمده اند. تصمیم بر این می شود که پاکوب را ادامه دهیم تا احتمالا در میانه راهِ روستا سر از جاده در بیاوریم. در بخشی از پاکوب سیب های ریخته بر زمین نوید نعمتی جدید می دهند.
در دو بخش از مسیر از جنگل انبوه خارج می شویم و به محوطه های کاملا باز می رسیم، که با توجه به تجربه قبلی از سفر جنگل الیمِستان می توان حدس زد، که به انتهای مسیر نزدیک می شویم. در این برنامه البته تصویری نمی بینیم، اما همان تجربۀ قبلی یادآور نمای بسیار زیبای دماوند در این بخش هاست.
قسمت های کوتاهی از مسیر هم شیب های تندی دارد، که با توجه به بارش زمین و گِل بودن، احتمال سُر خوردن را بسیار زیاد می کند. ساعت 13:45 از جنگل خارج می شویم. این خروجی یا پاکوب در جاده الیمِستان با تابلویی با عنوان “ایستگاه کوهنوردان و گردشگران” مشخص شده است. وسایل نقلیه تورهای گردشگری را که به جنگل الیمِستان آمده اند می بینیم، اما ماشین محترم گروه کجاست؟؟؟ روستاااااااااااا.
ظاهرا چند سالی است، که ورود گردشگران به روستا ممنوع شده و همین پاکوب که صد متر (از نظر ارتفاع) پایین تر است، برای ورود به جنگل و قله مشخص شده است. بر اساس جی پی اس سرپرست ارتفاع این محل 1502 متر از سطح دریاست. گروه 6 نفرۀ خیس و باران خوردۀ ما پس از 17 هزار قدم به جاده رسیده اما ماشین نه!! با پرس و جویی راننده یکی از مینی بوس های مذکور اشاره می کند که، تا روستا 10 دقیقه بیشتر راه نیست. با مشورت، دو تن از آقایان همنورد مامور آوردن خودرو می شوند و راه ده دقیقه ای که 20 دقیقه می شود و بالاخره 45 دقیقه پس از خروج از جنگل با لباس های همچنان خیس سوار بر ماشین می شویم، به امید توقفی در امامزاده لهاش… . چند دقیقه بعد به امامزاده بی آب می رسیم و به ناچار به حرکت ادامه می دهیم. نرسیده به جاده آمل به استخر آبی قناعت می کنیم و با گِل ها خداحافظی می کنیم☺
اندکی بعدتر هم نماز ظهر را در نمازخانه یک رستوران بین راهی می خوانیم. همنورد محترمی که حلیم روز گذشته را تقبل کرده اند و در طول سفر مدام از کم بودن جمعیت همنوردان اظهار شادمانی می کنند، این بار انرژی روز دوم برنامه را نیز تامین می کنند و همنوردان را به یک آش عصرانه (بجای ناهار و شام) در امامزاده هاشم دعوت می نمایند☺
ساعت 17:30 تا 18 برای آش و نماز در سومین و آخرین امامزاده برنامه توقف می کنیم، اما برکات برنامه همچنان دادمه دارد و آخرین مهمانی برنامه هم ساعاتی بعد در جاجرود و به صرف بستنی است (عجب برنامه پرباری)☺
و در نهایت آخرین توقف در مقابل مترو تهرانپارس، در حالیکه یک ربع به هشت شب مانده، با کوله باری از خاطرات خوش خداحافظی می کنیم.
و جمله پایانی شکر و سپاس خداوند بزرگ مرتبه را، که این سفر با خوشی و سلامتی به همت سرپرست و راهنما و همنوردان محترم به پایان رسید.
توضیحات: رنگ آبی متن به دلیل بارانی بودن برنامه است☺
مختصری از برنامه و زمان بندی تقریبی:
پنج شنبه 7 آبان :
_ راس ساعت 7:00حرکت از مترو تهرانپارس
_ حدود ساعت 11:00 روستای پاشاکلا ( ارتفاع 1100 متر )
_ از روستا تا محل شب مانی 8/5 کیلومتر ( ارتفاع کمپ 2400 متر ) ؛حدود 5تا 6 ساعت ( بدون احتساب ناهار و استراحت )
جمعه 8 آبان :
_ صبح جمعه حدود 20 دقیقه تا قله امامزاده قاسم داریم ( ارتفاع 2485 متر )
_ مسیر برگشت تا الیمستان 6 ساعت ( 1000 متر فرود )
_ ناهار روستای الیمستان و شامگاه جمعه تهران انشاالله
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.