ییلاق ماسال - بهشت گمشده گیلان
بازدید از یادمان میرزاکوچک خان
گشت و تفریح در دشت و مراتع آلاله پشت
بسم الله الرحمن الرحیم
قرار بود ساعت 11:45 شب حرکت کنیم، از ساعت 11:00 مسافرها یکی یکی آمدند، تا ساعت 11:30 تقریباً همه آمده بودند و مشغول احوالپرسی و خوش و بش با یکدیگر بودند اما از اتوبوس خبری نبود. کمی منتظر شدیم تا اینکه در ساعت 11:55 اتوبوس آمد. ساکها و کولهها را در اتوبوس گذاشتیم و سوار شدیم؛ تا همه جا به جا شوند کمی طول کشید و سرانجام ساعت 00:18 بامداد حرکت کردیم، مقصد ییلاق اولسبلنگاه.
شب نیمه شعبان بود، به همت مسئول فرهنگی گروه ادعیه وارده این شب در اتوبوس پخش میشد. سلامی به سید الشهداء دادیم با این امید که ناممان در شمار زائرانش ثبت شود. کمی بعد عدهای مشغول استراحت شدند و عدهای به زیارت ادعیه مأثوره مشغول و کمی بعدتر همه خواب بودند.
برای رسیدن به ییلاق به سمت کرج رفتیم و بعد قزوین و سپس اتوبان قزوین-رشت و چون حرکتمان در شب بود طبعاً از دیدن زیباییهای مسیر محروم شدیم.
نماز صبح را در میانه راه خواندیم. وقتی بعد از نماز وارد اتوبوس شدیم با بیسکویت و چای و دمنوش از ما پذیرایی شد. مسئول امداد و نجات گروه بلندگو را در دست گرفت و از مسیری که شب طی کرده بودیم گفت. گفت از منطقه داماش عبور کردهایم، منطقهای که زیستگاه گلی به نام “سوسن چلچراغ” است، گونهای مختص ایران و تنها گل ثبت شده در آثار ملّی. با جستجو در اینترنت متوجه شدم که این گل نادرترین گونه سوسن در جهان هم هست.
مسئول امداد و نجات ادامه داد “قلّه درفک” یکی دیگر از زیباییهای این جاده بود که چون ما خواب بودیم دیدن آن را از دست دادیم. قلّهای کاسهای که محل ییلاق دامدارانی است که در تابستان به این قلّه کوچ میکنند. در کاسه این کوه غاری وجود دارد که ییلاق نشینان در تابستان از یخهای آن به عنوان منبع آب استفاده میکنند.
سپس مسئول امداد و نجات از همسفران خواست به رسم معمول گروه، خود را معرفی کنند و از شهرهایشان بگویند. یکی از همسفران به مناسبت میلاد امام زمان (عج) شکلات تهیه کرده بود که پس از پایان معارفه آن را خودیم.
ساعت 8:00 صبح بود که اتوبوس برای صرف صبحانه توقف کرد. صبحانه را در دل طبیعت، در میان درختان و گیاهان و با صدای زیبای رود و دیدن آب خروشان آن و در کنار خانه خدا خوردیم و به مسیر ادامه دادیم.
ساعت 10:00 صبح بود که به “ییلاق شنبه راه ” رسیدیم و در مکانهای پیش بینی شده اسکان داده شدیم.
“اولسبلنگاه” در فاصله 25 کیلومتری شمال غرب ماسال و در ارتفاعات کوههای تالش قرار دارد. این منطقه دارای مراتع بسیار بوده و خانههای موجود در آن اکثراً چوبی است. ساکنان این منطقه شهروندان ماسال هستند که برای استراحت و گذراندن فصل گرما در آنجا زندگی میکنند.
آنچه در اولسبلنگاه بیش از هر چیز جلب توجه میکرد بکر بودن منطقه بود. در ییلاق آب لوله کشی نبود، آب را از چشمه میآوردند. برق هم نبود و وقتی هوا تاریک شد کلبه را با موتور برق روشن کردند. از تلفن و آنتن موبایل و بالطبع اینترنت هم خبری نبود.
پس از کمی استراحت، پیمایش مراتع ییلاق آغاز شد: از تپه پشت کلبهها بالا رفتیم. سطح زمین از گلها و گیاهان کوهی پر بود و تقریباً همه مشغول عکسبرداری بودند.
کمی بالاتر یک گله اسب مشغول چرا بود. کره اسبی بسیار کوچک در گله بود، چند نفر مشغول نوازش و عکس انداختن از او شدند که مادرش شیهه کشان برای حمایت از او آمد.
گله را رها کردیم و تا قلّه به حرکت ادامه دادیم و سپس بازگشتیم.
پس از نهار، در گروههای 15 نفره سوار بر نیسان به سمت مشهد میرزا کوچک خان رفتیم.
برای اکثر اعضا نیسان سواری تجربهای تازه و متفاوت بود، ابرها هم پایین آمده بودند تا صحنههایی زیبا را در کنار این حس تازه ایجاد کنند.
میرزا کوچک خان رهبر نهضت جنگل، در روزهای پایانی عمر این نهضت برای تقویت قوا به کوههای خلخال رفت اما گرفتار بوران و توفان شد و سرانجام بر اثر سرما و برف در 11 آذر سال 1300 به شهادت رسید. محل شهادت میرزا در آلاله پشته در 45 کیلومتری مرکز شهر ماسال واقع شده است. مکانی بکر و زیبا با سنگ نوشتهای در یادبود این مرد بزرگ.
در مسیر بازگشت از مشهد میرزا ابرها آن قدر پایین آمده بودند که مه اجازه دیدن چند متر آن طرفتر نمیداد بنابراین این مسیر به آهستگی و با احتیاط و البته با شیطنت و جیغ و فریاد همراهان طی شد.
ساعت 18:15 بود که ناگهان آسمان غرید و بلافاصله دانههای تگرگ از آسمان فرو ریخت و کمی بعد به دانههای درشت باران تبدیل شد. با بارش باران مه غلیظتر شد و زیبایی ییلاق کاملتر.
با غروب آفتاب هوا سردتر شد. صاحب کلبه برایمان چراغهای نفتی آورد تا با استفاده از آنها شب را سر کنیم، هرچند هوا آنقدر سرد بود که چراغهای افاقهای نکرد و تا صبح از سرما لرزیدیم.
صبح شد، بعد از صرف صبحانه کمی از طبیعت صبحدم ییلاق بهره بردیم و ساعت 8:30 دقیقه سوار بر اتوبوس راهی تهران شدیم.
کمی بعد ، ییلاق “سوئه چاله” را در حین طی مسیر دیدیم. یکی از ییلاقهای زیبا و منحصر به فرد ماسال در فاصله حدود 25 کیلومتری این شهرستان.
مسئول فرهنگی گروه در راستای وظایف خود به پخش آهنگهای درخواستی پرداخت اما اختلاف بین درخواست های قسمت ابتدایی و انتهایی اتوبوس باعث متوقف شدن پخش آهنگ شد.
در ماسال توقفی کردیم؛ به مناسبت روز معلم، خانم معلمها، گروه را بستنی و میوه و شیرینی مهمان کردند. عده زیادی هم فرصت را غنیمت شمردند و از سیرهای شمال خریدند.
پس از حرکت مجدد اتوبوس، عده ای به سرکردگی مسئول فرهنگی و مسئول امداد و نجات، مشغول بازی پانتومیم شدند.
بعد از توقفی کوتاه برای خرید کلوچه، دوباره حرکت کردیم و ساعت 12:00 به دریاچه سقالکسار رسیدیم.
سقالکسار روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان رشت که در دهستان لاکان در 15 کیلومتری شهر رشت قرار دارد. دریاچه سد خاکی سقالکسار، در نزدیک چماچاه و در روستای سقالکسار واقع شده است. آب این دریاچه از ریزشهای جوی و از آب چشمه ساران تأمین می شود. واژه سقالکسر به معنای محل آب خوردن پرندگان است. در گذشته پرندگانی مانند لک لک و سار به این روستا میآمدند و از چشمه موجود در آن آب میخورند؛ به همین خاطر این روستا سقالکسار نامیده شده است.
قرار شد ناهار را آنجا بخوریم و نماز را هم آنجا ادا کنیم. چند گاو در چمن های اطراف دریاچه میچریدند.
عدهای با آنها عکس انداختند و عدهای برای سوار شدن به قایق و تماشای دریاچه و جنگل اطراف آن رفتند.
نماز را به جماعت خواندیم. پس از ادای نماز، سفره پهن شد و مشغول صرف ناهار شدیم.
هندوانههای خریداری شده نیز بین همه تقسیم شد. چند نفر بعد از خوردن هندوانه پوست آن را تقدیم گاوهایی کردند که اطرافمان میچریدند. پوست هندوانه آنقدر به دهان گاوها مزه کرده بود که میخواستند با ما همسفره شوند و اگر صاحب آنها با پرتاب سنگ آنها را از ما دور نکرده بود چیزی نمانده بود که این کار را بکنند.
بعد از جمع شدن سفره مسئول امداد و نجات روش تهیه آب جوش در کیسه نایلونی در شرایط اضطراری را آموزش داد و مسئول فرهنگی فعال گروه هم از بازی جدیدی رونمایی کرد که به گفته خودش مدّتها فکر پشت آن بود.
رأس ساعت 15:00 سوار اتوبوس شدیم و به سمت تهران حرکت کردیم. مسئول فرهنگی پس از نظرسنجی فیلمی گذاشت که به خاطر جذابیت بالای آن و همچنین به دلیل خستگی اعضای گروه، تقریباً همه در حین پخش آن خوابیدند.
پس از بیدار شدن از خواب مجدداً پانتومیم بازی شروع شد و تا تهران ادامه داشت. ساعت 20:00 بود که به تهران رسیدیم. همه وسایل خود را برداشتند و با خاطراتی خوب از این سفر و با امید دیدن دیگر مناطق زیبای ایران عزیز در کنار این دوستان از یکدیگر خداحافظی کردند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.