مشهد مقدس و دره دربادام
قدم زدن در بافت روستایی دربادام
پیمایش مسیر دره دربادام و عکاسی از طبیعت زیبای مسیر
مشروح گزارش :
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمدلله رب العالمین
و دعا:
رضای او طلب تا زنده گردی خداوندی مکن(نفی) تا بنده گردی(اثبات)
خداوندا دلم را بنده گردان بفضلت مردهای را زنده گردان
دلم میخواهد از تو یاری تو کرامت کن مرا بیداری تو
و کلمه “رضا” در مصرع اول میتواند در برنامه ما ایهام داشته باشد چرا که ما در ابتدا به پابوسی مولا علی ابن موسی الرضا رفته بودیم… و رابطه آن با کلمه “زنده” و “بنده” و …
رضای او طلب:
جلسه ای که عصر روز عید فطر با دوستان قرار گذاشتیم و در صحن آزادی نزدیک ایوان طلا در یکی از حجرهها برای هماندیشی درباره حدیث سلسله الذهب داشتیم. هدف از این هماندیشی این بود که با هم گفتگوی علمی داشته باشیم و جمعمان را پر محتوا کنیم، نه فقط در این برنامه که در همه برنامهها اینطور شود، نه فقط مباحث دینی و معرفتی که کلا از همدیگر یاد بگیریم و سطح مطالعاتیمان را بالا ببریم که روابط هرچه علمیتر باشد، عمیقتر میشود و از خیلی از مفاسد دورتر
پیرامون حدیث بحث کردیم، بحث که چه بگویم بیشتر برایمان سوال ایجاد شد از اینکه چرا امام اینگونه حدیث را گفتهاند؟ چرا یکدفعه نگفتهاند قال رسول الله؟ چرا یکی یکی این سلسله رو نقل میکنند؟ اصلا کلمه لا اله الا الله یعنی چه؟ انا من شروطها یعنی چه؟ یعنی چی ولایت شرط توحید است؟ چرا به ما نگفتهاند بگویید الله الله، گفتهاند بگویید لا اله الا الله؟ اله یعنی چه ؟و …
جلسه “توجه به خود” :
آمدهایم برای رفتن! و این حرف تمام کسانی است که بعد از جلسه اتمام حجت یا به زبان میآورند یا چهرهشان گویای آن است. مگر در جلسه چه گفتهاند؟ با جدیت تمام! راه، راهِ برگشت ندارد، هرکه میآید باید تا انتها بیاید، محل محک و آزمایش خود نیست، آزمودهها بیایند! مگر خط مقدم میرویم؟
رویکرد دومی هم وجود دارد، همه بیایند، امدادشان میکنیم، خب کدامیک آن را بشنویم؟ بیایم یا نیایم؟ و این سوالی است که برای دوستانی چند پیش آمده و دوستان قدیمیتر در جهت برطرف کردن آن و پاسخ دادنش برآمدهاند.
آنقدرها هم سخت نیست، فقط اتمام حجت است که بدانید تا انتها خودتان باید بیایید
و بیایید 😀
در اینکه آن شب چه گذشت و دوستانی اندک مشاوره شدند و در انتها همه آمدند، با عزم راسخ، بگذریم… به حق که چنین جلسهای لازم بود تا همه بدانیم که گلگشت نمیرویم و بدانیم که برای هر شروعی به خود توجه کنیم، خودمان را دریابیم و از خود بپرسیم و با خود روراست باشیم.
من نام این جلسه را میگذارم جلسه “توجه به خود”
و آغاز:( 8/5/93 چهارشنبه)
به نام آنکه گنج جسم و جان ساخت طلسم گنج جان هر دو جهان ساخت
جهانداری که پیدا و نهان است نهان در جسم و پیدا در جهان است
14:45 – حرکت از محل اسکان
17:55 تا 18:40 : توقفی در بین راه داشتیم برای لذت بردن از طبیعت موجود داشتیم.
توقفی دیگر نیز برای گرفتن غذای امشب از شهر قوچان داشتیم.
20:50 – اسکان در روستای دربادام
رسیدیم تازه به ابتدا 😀 از کوچهای نیمه روشن که جوی آبی هم در آن جاری بود به سمت مسجد محل برای اقامت رفتیم. از در مسجد که وارد شدیم درختان بلند قامتی راستهای از حیاط را پوشانده بودند. خانم ها و آقایان در محلهای مجزایی اسکان میکنند. درون مسجد عکس شهید تقی مرادی دربادام روی دیوار است. بعد از خواندن نماز به جماعت اما نه به امامت امام جماعت همیشگی، بنا به گرم کردن غذا و کشیدن آن در ظروف یکبار مصرف میکنیم. چه چلوگوشتی!!! وّوّوّهههه!!!! سفرهها را یکی در اتاق آقایان و دیگری را در اتاق خانمها پهن میکنند.
بعد از صرف غذا نهار و صبحانهای که برای فردا تهیه شده است را بین دوستان تقسیمبندی میکنیم و در کولههامان جاسازی. فردا قرار است روز پرحرکت و پرهیجانی را داشته باشیم. ساعت 23:00 سرپرست خاموشی میدهند که دوستان با آرامش حاصل از خواب فردا روز خوبی را شروع کنند.
راه بیبازگشت: (9/5/93 پنجشنبه)
2:40 – بیدارباش! کیسه خوابها را جمع میکنیم و وسایل اضافه را برای اینکه با اتوبوس به خانه راهنمای محلی، آقای حسیننژاد، برده شود، به گوشهای از حیاط انتقال میدهیم. تا صف طویل جلوی سرویس بهداشتی هم تمام شود کولهها بر دوش ساعت 3:30 است که در صف منظمی، چراغهای پیشانی بر سر، در تاریکی شب، حرکتمان را با نام خدا شروع میکنیم. اوایل ماه قمری است، نور ماهِ چنانی در آسمان نیست.
سیاهی و سایه شمایل کوهها، صدای آب رودخانهای که از کنار آن حرکت میکردیم اولین ادراکات ما از این مسیر طولانی است. با خودم میگویم:”جرأت داری این مسیر رو تنهایی برو! “. این مسیر قطعا بسیار زیباست و حقیقتهایی دارد که دیده نمیشوند. هر کس به اندازه “نور چراغش” یا حداکثر “نور چراغ اطرافیانش” درک از این حقیقتها دارد.
4:10 – برای اولین بار دل به دریا میزنیم و پا در آب میگذاریم و از رودخانه رد میشویم. پس از خیس شدن، دوستان توقف برای نماز صبح را اعلام میکنند! سوال میشود برایم که آیا نمیشد قبل از خیس شدن، آنطرف رودخانه نماز میخواندیم؟!؟!
به هر حال ادای تکلیف میکنیم و 4:20 دوباره حرکت می کنیم و حالا دیواره ها حکایت از ابتدای دره دارند و ما پا در مسیر بیبرگشت میگذاریم…
جا دارد به زبان “فریدون مشیری” به کسانی که قدم در این راهها نگذاشتهاند بگویم:
شما، گذارتان، همیشه، راستای جادههاست!
خطوط فاصل میان شهرها همیشه معبر شماست
وگر میان راه
به زیر سایه درخت، کنار رودخانهای
بساط و بستری بیفکنید
زمین و سبزه و گل و گیاه
همان فضای بیش و کم، همیشه آشناست
شما، به کوره راه خامشی، که از میان سبزهها به انتهای دشت میرسد
شما به بیشهزارهای در نشیب دره ناپدید
نگاه هم نکردهاید
شما به سوی بوتههای جاودان غریب، گم
شما به دیدن گل “همیشه منتظر”
نرفتهاید …
کم کم هوا رو به روشنی میرود و خط سپید روی کوه نشان از فجر صادق دارد. به دلیل پیچ آ پیچ بودن مسیر که رودخانه نیز به زیبایی خود را با آن هماهنگ کرده بود و هرگاه که دیوارهها میپیچیدند ناگزیر(از روی قضا) میپیچید؛ ما نیز که پا در این مسیر پر خم و پیچ گذاشته بودیم به تبعیت از مسیر، هرگاه میپیچید، میپیچیدیم و ناگزیر از آب میگذشتیم.
اوایل خیس شدن سخت بود. شاید اگر میشد انتخاب کرد( اینها احتمالات درونی خودم با خودم هست) انتخاب میکردم که گوشهای بساط کنم و فقط از صدای آب لذت ببرم و خیس نشوم. اگر به خودم بود، اگر همچنان رفتن را دوست میداشتم شاید ترجیح میدادم مسیر دره صاف و هموار میبود و رودخانهای که صاف میگذشت و من بی هیچ رد کردن پیچی و خیس شدنی این مسیر را میرفتم. اگر میشد انتخاب کرد شاید میگفتم لذتش بس است، فهمیدم دیگر، و از انشعابی دیگر از مسیر خارج میشدم.
و هزاران شاید دیگر. اما انشعابی نبود و محصور در تدبیری بودم که بر این مکان و این حقیقتها حکم میکرد و من چارهای جز تسلیم بودن نداشتم، باید خیس میشدم، باید پا در مسیر رودخانه میگذاشتم، باید از روی سنگهای لغزنده درون رودخانه رد میشدم و باید پایی میپیچید و افتادنی میبود و …
خرده بر من گزارشنویس نگیرید! احوالات درونی این روزهای من است با یاد آوری سفر مشهد اینگونه بر کاغذ روایت میشود…
کجا بودم؟! هان! اینها را برای این گفتم و شاخههایش در خیالم رشد کرد که یکی از دوستان در تمامی راه مدام مدعی بود که هنوز! خیس نشده است! 😀
دره در ابتدای راه بازتر بود و مسیر راحتتر. مسیر را که جلوتر میرویم رودخانه پهنتر میشود و خیس شدنها کاملتر و حتمیتر. کمکم به صبح نزدیک میشویم و روشنایی هوا به کمک نور چراغها میآیند و ساعت 5 صبح چراغها را خاموش میکنیم و در زیباییِ غرق در گرگ و میشِ هوا، قدمهایمان را ادامه میدهیم.
در طول مسیر از راهنما میپرسم و میشنوم:” رودی که در مسیر همسفر ماست، حاصل پیوست 12 چشمه است، روستای دربادام در قدیم در دست ازبک ها بوده، بعدها که کردها میآیند نام آن را «دربالام» میگذارند بعدها نامش به دربادام تغییر میکند. فاصله ما در حال حاضر با مرز 12 کیلومتر است و ما به سمت شمال شرقی در حال حرکت هستیم”
5:30 – نرمشی برای گرم کردن بدن در محلی که معروف به «باغ ما» هست، انجام میدهیم. این محوطه محل مناسبی برای برپایی چادر میباشد. پس از نرمش که به مدت 5 دقیقه به صورت گروهی انجام شد، حرکت کردیم. چه اسم زیبایی دارد این باغ، هر کس که آن را صدا میزند حس خودمانی با آن دارد، خوب “باغ ماست دیگر” و چه سخاوتی دارد که برای همه است😀
از باغ رد میشویم و به محلی وارد میشویم که به آن گوسفندسرای اول گفته میشود. کلبهای بعد از باغ وجود دارد که به گفته راهنما گاز پیکنیک و امکانات دیگر برای شبمانی مسافران در او هست! درب آن که قفل بود و ما به دلیل اینکه همه در حال حرکت بودیم امکان بررسی آن را نداشتیم. در این قسمت از مسیر به تشخیص دوستان درختان سقز و زرشک دیده شدند و البته بوته های گلگاو زبان.
ساعت 6 صبح: به گفته راهنما 8 کیلومتر از مسیر را آمدهایم و به گوسفندسرای دوم رسیدیم.
اینجا زیبایی صخرهها و دیوارهها فوقالعاده است. باید اینجا باشی و چشم شوی تا ببینی😀
گاه تنها با چشم سر میبینیم و لذتی حسی از طبیعت میبریم، لذتی که زمانی که از آن محیط خارج شویم تمام میشود. و گاهی با چشم عقلمان میبینیم و نظام و قانون حاکم بر طبیعت و خلقت، و تدابیر به کار رفته در آن و حرکتهای همراه با حکمت موجودات برایمان لذت بخش است. قطعا این ادراکی بالاتر است چرا که جانِ حاکم بر موجودات را دیدهایم، جانی که سبب حرکت آنها شده، این لذت هیجانبر انگیزتر و سرورآفرینتر است.
گاه نیز به دنبال جانِ جانان میگردیم که این جانها را، این تدابیر را، این حرکتها را چه کسی سبب است؟
و گرچه این رود پرخروش و این دیوارهها و سنگها و درختان سخنی نگفتند ولی:
سخن گرچه نگفت او، نیک دانم که میگفت او که سر تا پا زبانم
اینان همانند گیاه عَشَقِه( به فارسی پیچک)، هم به نوعی نشاناند و معشوق را مینمایانند و هم حجابند و چهره معشوق را پوشاندهاند…
برو در عشق جانان راهِ جان گیر به عشقی زنده شو ترک جهان گیر
اگر یک دم دهد در عشق دستت بسی خوشتر بود از هر چه هستت
حالا آیا ما نیز نشان از جانِ جانان داریم؟ او را مینمایانیم؟ یا بهتر بگویم در ترازوی خلقت بیشتر نشانایم یا بیشتر حجاب؟!؟!؟
6:50 – اولین پایی که پیج خورد
7:23 – اولین استراحت به مدت 10 دقیقه
8:11 افتادنِ خانمِ … کـــبـــیــــری در آب ( به شیوه مجریان مسابقه بخونید)
8:20 – کیلومتر 12 ایم به گفته راهنما
8:33 – افتادن خانم مرشدی. و سرپرست نیز برای همدلی افتادند( این رو یادداشت کرده بودم ولی در حال حاضر یادم نیست، شما یادتونه؟)
از همین حدودهاست که بوتههای غریب و پرسخاوت دره دربادام با میوه خوشمزه تمشک به دوستان خوشامد میگویند.
فکر کن! از الان دستهامون روی بوتهها بود برای چیدن تمشک تا … انتها، وای دلم برای تمشکهایی که نکندم تنگ شد.
8:45 – توقف برای صبحانه
9:22 – ادامه حرکت
9:36 – چند دقیقه بعد کنار چشمه سنگی که بهترین آب منطقه را دارد هستیم. روبروی چشمه قسمتی از رودخانه تا حدود خوبی عمق پیدا کرده که در دوستان هوای پرش در آب را ایجاد میکند.
از آقایان : آقای حسیننژاد، صالحان، شرفی و جباری آببازی میکنند. برخی شیرجه میزنند و روی آب شناور میمانند برخی به نیمه خیس شدن رضایت میدهند. سرپرست که حرکت را اعلام میکنند، با پیشنهاد یکی از دوستان به سرپرست و پذیرش آن، آقایان از این محل فاصله میگیرند تا خانمهایی هم که دوست دارند در آب خنک و زلال رودخانه آبتنی کنند نبز بهره ببرند. آقایان که از پیچ گذشتند ما بودیم و پرش و صدای جیغ و …
از حکایات این قسمت میگذریم که خود گزارش مفصلی میشود.
11:20 – در کیلومتر 16( به اعتبار گفتههای راهنما) استراحتی داریم. تا به اینجای مسیر هر سه مصدوم آماده هستند علاوه بر اینکه کفش یکی از دوستان هم دچار مشکل شد و بند آن پاره شد و چه کسی چه چارهای کرد یادم نمیآید.
از این نقطه به بعد بیشتر یادم میآید که نه تنها عرض رودخانه را به خاطر پیچش که بارها به خاطر بوتههای تمشک طی کردیم. دیگر اگر خیس نمیشدیم تعجب میکردیم 😉 آدمیزاد است دیگر، خو میگیرد.
در همین ساعت بود که من شیء با ارزشی را کنار رودخانه، درون آب، پیدا کردم. یکی از یادگاریهای این برنامه:
شاید شاعر در وصف آن گفته است:
سرگشتهای به ساحل دریا
نزدیک یک صدف، سنگی فتاده دید و گمان برد گوهر است!
گوهر نبود-اگرچه – ولی در نهاد او، چیزی نهفته بود که میگفت، از سنگ بهتر است!
جان مایهای به روشنی نور، عشق، شعر، از سنگ می دمید!
انگار دل بود! میتپید!
11:41 – باز به حرکت خود ادامه دادیم و داستان به همین منوال ادامه داشت…
بگذریم که بارها در آب افتادنها و کامل خیس شدنها و هیجانات و … را نمی توان در قالب کلمات، لحظه به لحظهی آن را بیان کرد.
13:00 – کیلومتر 23
13:30 – استراحت کوتاه 10 دقیقهای
14:00 – اطراق برای نار و نماز
15:45 – حرکت
17:10 – به آبشار سوم رسیدیم، چشمهای که در این نقطه وجود داشت خشک شده بود.
18:15 – کیلومتر 29 کلبه تیرزاد و دیواره تیرزاد رسیدیم.
19:00 – انتهای دره
تمام شد، مسیرِ 32 کیلومتریِ پرهیجانِ زیبا
هرچند مسیر یکسان بود، ولی برای افراد مختلف به گونههای مختلفی تمام شد. عدهای عمده راه را با درد ناشی از پا طی کردند، عدهای با تمام توانشان، و عدهای نیز به قول خودشان مسیر سنگین نبوده و راحت طی کردهاند. و برای سرپرست به نظر بنده قطعا پر دغدغه بوده.
عدهای از دوستان که از راه میرسند آتش به پا میکنند که قطعا گرمی آتش برای خشک کردن پاها و گرم شدن لازم بود. عدهای نیز دور از آتش زیر درختان استراحت را بر هر حرکتی ترجیح میدهند.
با تاریک شدن هوا نمازمان را به صورت همیشگی جماعت ادا میکنیم و کمی بعد اتوبوس حدود ساعت 20:30 تا 20:45 برای بردن این فاتحانِ پیمایشِ دره میآید.
درون اتوبوس دوستان با شعر فکاهی زیبایی لحظاتی را که مدت زمان زیادی نیست به خاطره تبدیل شدهاند را دوباره به یاد دوستان میآورند و صدای خنده است که در اتوبوس پیچیده…
22:30 به منزل آقای حسیننژاد میرسیم و ایشان و خانواده محترمشان با رویی گشاده مهمانان نه چندان تمیز دره را به خانه میبرند و در آنجا شام خوشمزه قرمه سبزی که قبلا از تهران و از طریق آقای راهنما با رستوران هماهنگ شده بود، را صرف می کنیم.
24:00 حرکت از منزل آقای حسیننژاد
و ساعت 2:30 بامداد این برنامه دوستداشتنی به پایان میرسد.
پ.ن 1 : فقط 60 بار من شمردم که از رودخانه رد شدیم. از ساعت 10 صبح به بعد که دیگر نشمردم 😀
پ.ن 2 : ابتدا از سرپرست عزیز و سپس از تمامی همراهان برای دیر شدن گزارش عذرخواهی میکنم.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
مختصری از برنامه و زمان بندی تقریبی:
93/5/6 روز اول : حرکت از تهران به مشهد به وسیله اتوبوس
93/5/7 روز دوم : ان شاءالله شرکت در نماز عید فطر در حرم مطهر رضوی و زیارت
93/5/8 روزسوم : حرکت به سمت روستای دربادام قوچان ، شب مانی در روستا (نیازی به چادر نیست و کیسه خواب نیز در روستا می ماند)
93/5/9 روز چهارم : پیمایش دره ( حدود 32 کیلومتر ) و برگشت به مشهد
93/5/10 روز پنجم : زیارت و برگشت به تهران به وسیله اتوبوس
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.